برای دسترسی به آموزش ها و مطالب مرتبط با استاد سید حمیدرضا محتشمی در حوزه ی موفقیت ، روانشناسی ، قانون جذب و … لطفا روی کلمه ی حمید رضا محتشمی کلیک کنید .
.
همچنین با کلیک روی هرکدام از موارد زیر میتوانید به لیست اساتید و آموزش ها و مطالب مربوط به آن حوزه دست پیدا کنید :
آموزش موفقیت ، روانشناسی و قانون جذب
آموزش تجارت الکترونیک ( کسب و کارهای اینترنتی )
.
برای دستیابی به کلیه موارد و کلیه حوزه ها و اساتید و اطلاع رسانی ها ، میتوانید روی عبارت : همه ی اساتید موفقیت و کسب و کار کلیک کنید .
.
.
.
.
اینجا مطالبی درباره آقای شاهین فرهنگ برای شما گردآوری کرده ایم
امیدوارم مطالعه ی آن برای شما مفید باشد
مطالب این سایت ، صرفا کپی از کانال تلگرام ایشان یا دیگر سایت ها و صفحه ها است و ما تایید یا تکذیبی بر آن نداریم .
قضاوت با شما …
1-
"با احترام به حریر حریم پاک زن ایران زمین"
میخاهم فاحشه بشوم!!!!
ﺩﺧﺘﺮﻱ 10 ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﻧﺸﺎﺀِ ﺧﻮﺩﺵ باعث حیرت همگان شد.
موضوع ﺍﻧﺸﺎﺀ در مورد انتخاب شغل آینده بود.
ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﻧﺸﺎﺀ " : ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺷﻮﻡ
ﺷﺎﻳﺪ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻳﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﭽﻪ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﻐﻠﻲ ﺭﺍ
ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ !!!
ﺑﻨﺎﻡ ﺧﺪﺍ ...
ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻢ ﺧﺏ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻫﺎ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﻲ
ﮐﻨﻨﺪ ... ﻭﻟﻲ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﺷﻐﻞ ﺧﻮﺑﻴﺴﺖ !
ﺧﺎﻧﻢ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﻣﺎ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺍﺳﺖ ( ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﮔﻔﺖ (!
.
” برای دسترسی به آموزش ها و مطالب تخصصی استاد سیدحمیدرضا محتشمی ، میتوانید روی کلمه ی دکتر حمیدرضا محتشمی کلیک کنید . “
.
ﺗﺎ ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﺩﻟﻢ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺍﺳﺖ ... ﺣﺘﻲ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﻳﮕﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﻤﻲ ﮐﻨﺪ .
ﻣﻦ ﻫﻢ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪﻡ . ﺷﺎﻳﺪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ
ﺑﺸﻮﺩ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﺯﻥ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﺮﺗﺐ ﺍﺳﺖ ﻭ
ﻧﺎﺧﻨﻬﺎﻳﺶ ﻻﮎ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﺪ ﻭﻟﻲ
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻌﻤﻮﻟﻴﺴﺖ ﻭ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ ، ﺑﺎﺑﺎ
ﻫﻢ ﭘﻴﺶ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﺧﻮﺑﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻭﻟﻲ ﻳﮏ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ
ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮ ﻣﻲ ﮔﺸﺘﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ !!!
ﮔﻔﺖ ﺍﺯﺵ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺭﻱ ﺩﺍﺷﺘﻪ .
ﺑﺎﺑﺎﻱ ﻣﻦ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﻣﻲ ﺳﺎﺯﺩ . ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺍﺳﺖ .
ﺍﺯﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﻳﻌﻨﻲ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻫﺎ ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺷﺎﻥ ﺷﺒﻴﻪ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﻫﺎﻱ
ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ؟ !
ﺧﺎﻧﻢ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻡ ﺩﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﮐﻠﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻡ .
ﺑﺎﺑﺎ ﻳﮑﻲ ﺯﺩ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﻭﻟﻲ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩ !
ﻣﻦ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﭼﺮﺍ ﮐﺘﮑﻢ ﺯﺩ ؟ ! ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﺗﻮ ﻭ ﺩﺭ
ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ...
ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺑﺸﻮﻡ ﭼﻮﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﻲ ﮐﻨﻡ
ﺁﺩﻡﻫﺎﻱ ﻣﻬﻤﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ !
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺑﻪ ﺯﻥﻫﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻧﻤﻲ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ
ﻭﻟﻲ ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﻲ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﻣﺜﻼ
ﻫﻤﻴﻦ ﺑﺎﺑﺎﻱ ﻣﻦ !
ﺯﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻣﻲ ﮐﻨﻨﺪ ، ﺷﺎﻳﺪ ﺣﺴﻮﺩﻱ
ﺷﺎﻥ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ، ﭼﻮﻥ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ ﺯﻧﻬﺎ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻪ ﻫﻢ
ﺣﺴﻮﺩﻱ ﻣﻲ ﮐﻨﻨﺪ !!!
ﺧﺎﻧﻢ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺁﺩﻡ ﻣﻬﻤﻲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻱ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ
ﺍﺵ ﻣﻲ ﺁﻳﻨﺪ !
ﻫﻤﺸﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﺧﻴﻠﻲ ﻋﺠﻴﺐ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻳﮏ ﺯﻥ
ﺭﺋﻴﺲ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﺪ .
ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﻣﻲ ﺁﻳﻨﺪ !!!
ﺑﻌﻀﻲ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﻫﻢ ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﺳﺮﺵ ﺷﻠﻮﻍ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﻠﺴﻪ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ
ﺁﺧﺮ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭﻣﻲ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﮑﺎﺭﻫﺎﻳﺶ ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ
ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺗﻮﻟﺪ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ...
ﻣﻦ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻳﮑﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ .
ﺑﺎﺑﺎ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ ﭘﺎﺭﮎ ، ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪ ﺧﺎﻧﻢ
ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺪ !
ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺑﺸﻮﻡ
ﭼﻮﻥ ﺑﺎﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﻳﺎﺩﺵ ﻧﻤﻲ ﻣﺎﻧﺪ ، ﺗﺎﺯﻩ ﺧﺎﻧﻢ
ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﭘﻮﻝ ﺩﺭ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺯﻭﺩ ﺯﻭﺩ ﻣﺎﺷﻴﻨﻬﺎﻳﺶ ﺭﺍ
ﻋﻮﺽ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ
ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﻫﻢ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺁﻳﻨﺪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﻭ
ﺍﻳﻦ ﻭﺭ ﻭ ﺁﻥ ﻭﺭ ﻣﻲ ﺑﺮﻧﺪﺵ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ
ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺻﺤﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﻭﻟﻲ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭﻡ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺜﻞ ﮐﺎﺭ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎ
ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻧﮑﻨﺪ !!!
ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﺍﻧﺸﺎﯼ ﻣﻦ ..
2-
توصیه های فروید به دخترش
زمانی که فروید(بزرگترین روانشناس دنیا) آنا دختر 16 ساله خود را ترک می کرد تا وی استقلال زندگی پیدا کند، تنها 40 نکته به او گوشزد کرد و به گفته خود آنا با اجرای این 40 نکته وی توانست با ایجاد آرامش در خود، در سن 28 سالگی بزرگترین نظریه پرداز روانشناسی شخصیت زمان خود شود. این 40 نکته از این قرار است.
آنای عزیزم زندگی تو میتواند به زیبایی رویاهایت باشد.
فقط باید باور داشته باشی که میتوانی کارهای سادهای انجام بدی.
هر روز این 40 نکته را به کار بگیر و از زندگی خود لذت ببر.
🔹سلامتی:
1- آب فراوان بنوش.
2- مثل یک پادشاه صبحانه، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخور.
3- بیشتر از سبزیجات استفاده کن.
4- بااین 3 تا E زندگی کن:
Energy (انرژی)
Enthusiasm (شور و اشتیاق)
Empathy (دلسوزی و همدلی)
5- از ورزش کمک بگیر.
6- بیشتر بازی کن.
7- بیشتر از سال گذشته کتاب بخوان؛
8- روزانه 10 دقیقه سکوت کن و به تفکر بپرداز.
9- 7 ساعت بخواب.
10- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیادهروی کن و در حین پیادهروی، لبخند بزن.
🔸شخصیت:
11- زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکن: تو نمیدانی که بین آنها چه میگذرد.
12- افکار منفی نداشته باش، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کن.
13- بیش از حد توان خود کاری انجام نده.
14- خیلی خود را جدی نگیر.
15- انرژی خود را صرف فضولی در امور دیگران نکن.
16- وقتی بیدار هستی بیشتر خیالپردازی کن.
17- حسادت یعنی اتلاف وقت، تو هر چه را که باید داشته باشی، داری.
18- گذشته را فراموش کن.. اشتباهات گذشته شریک زندگی خود را به یادش نیار. این کار آرامش زمان حال تو را از بین میبرد.
19- زندگی کوتاهتر از این است که از دیگران متنفر باشی. نسبت به دیگران تنفر نداشته باش.
20- با گذشته خود رفیق باش تا زمان حال خود را خراب نکنی.
21- هیچ کس مسئول خوشحال کردن تو نیست، مگر خود تو.
22- بدان که زندگی مدرسهای است که باید در آن چیزهایی بیاموزی. مشکلات قسمتی از برنامه درسی هستند و به مانند کلاس جبر میباشند.
23- بیشتر بخند و لبخند بزن.
24- مجبور نیستی که در هر بحثی برنده شوی. زمانی هم مخالفت وجود دارد.
🔹جامعه:
25- گهگاهی به خانواده و اقوام خود زنگ بزن.
26- هر روز یک چیز خوب به دیگران ببخش.
27- خطای هر کسی را به خاطر هر چیزی ببخش.
28- زمانی را با افراد بالای 70 سال و زیر 6 سال بگذران.
29- سعی کن حداقل هر روز به 3 نفر لبخند بزنی.
30- اینکه دیگران راجع به تو چه فکری میکنند، به تو مربوط نیست.
31- زمان بیماری شغل تو به کمک تو نمیآید، بلکه دوستان تو به تو مدد میرسانند، پس با آنها در ارتباط باش.
🔸زندگی:
32- کارهای مثبت انجام بده.
33- از هر چیز غیر مفید، زشت یا ناخوشی دوری بجوی.
34- عشق درمانگر هر چیزی است.
35- هر موقعیتی چه خوب یا بد، گذرا است.
36- مهم نیست که چه احساسی داری، باید به پا خیزی، لباس خود را به تن کرده و در جامعه حضور پیدا کنی.
37- مطمئن باش که بهترین هم میآید.
38- همین که صبح از خواب بیدار میشوی، باید از خدای خود شاکر باشی.
39- بخش عمده درون تو شاد است، بنابراین خوشحال باش.
آخرین اما نه کماهمیتترین:
40- کمک کن تا پیامهای مثبت همیشه در جهان جاری باشد و بازتاب آنرا در زندگیت ببین.
3-
کفش های هر شخص؛
حرفهای زیادی برای گفتن دارند...
شغل صاحبش؛جاهایی که با آنها راه رفته است؛ وقتی که برای نظافت خودش اختصاص می دهد و حتی ساعت کاری و محل کار شما را نیز با صدای بلند می گویند.
همیشه آنها را تمیز نگاه دارید!
4-
مهم نیست که شهر است یا شغل است یا دوست؛
اگر در ترک آن تردید داری،
هرگز آن را ترک نکن !
اما اگر یقین کردی که می خواهی ترکش کنی،
این کار را هرگز آرام انجام نده !
تار و پود محکم ترین طناب هم،با یک ضربه محکم از هم گسسته می شود؛
اما با هزار ضربه ی آرام، طناب می ماند و آنچه فرسوده میشود، روح و جان توست.
مراقب خاطراتت باش
به همان اندازه که هنگام ماندن،خاطرات شیرین در غبار تلخی ها گم میشوند،
پس از رفتن، غبار تلخی فرو می نشیند و خاطرات شیرین، تو را به پشیمانی وسوسه می کنند.
پشیمانی و بازگشت به سوی چیزی که برای همیشه ترکش کرده ای چیزی جز نفرین و شومی نیست.
اما بگذار باز هم بگویم:
اگر در ترک آن تردید داری، هرگز آن را ترک نکن
5-
پیام قانون دانه چیست؟
نگاهی به درخت ســـیب بیندازید. شاید یک درخت پانـــصد ســـیب داشته باشد که هر کدام حاوی ده دانه است. ممکن است بپرسیم «چرا با این همه دانه فقط چند درخت رشد کردند؟»
اینجا طبیعت به ما چیزی یاد می دهد. به ما می گوید:
«اکثر دانه ها هرگز رشد نمی کنند. پس اگر واقعاً می خواهید چیزی اتفاق بیفتد، بهتر است بیش از یکبار تلاش کنید.
از این مطلب می توان این نتایج را بدست آورد:
- باید در بیست مصاحبه شرکت کنی تا یک شغل بدست بیاوری.
- باید با چهل نفر مصاحبه کنی تا یک فرد مناسب استخدام کنی.
- باید با پنجاه نفر صحبت کنی تا ایده ات را بفروشی.
- باید ده ها ایده بدهی تا یک محصول تولید شود باید ده ها محصول روانه بازار کنی تا یک محصول گل کند
وقتی که «قانون دانه» را درک کنیم دیگر ناامید نمی شویم و به راحتی احساس شکست نمی کنیم.
پیام قانون دانه برای استراتژیست ها:
ما نمی دانیم کدام دانه به ثمر می نشیند افراد موفق هر چه بیشتر شکست می خورند، دانه های بیشتری می کارند...
6-
""فروشگاه شوهر""
یک مغازه شوهر فروشی در نیویورک باز شده که خانم ها می توانند به آنجا رفته و برای خود شوهری تهیه کنند.
در تابلوی راهنمای مقابل درب ورودی از جمله مطالب ذیل نوشته شده:
شما در طول عمرتان فقط یک بار می توانید از این محل دیدن کنید.
اینجا شش طبقه است و ارزش محصولات هر طبقه بالایی بیشتر از طبقه پایینی است.
شما می توانید فقط یک محصول از یکی از طبقات انتخاب کنید و یا به طبقه بالایی بروید.
شما نمی توانید به طبقات پایینی برگردید، ولی می توانید از هر طبقه که خواستید از فروشگاه خارج شوید.
خانمی وارد فرشگاه شد .او به طبقه اول می رود.
که در تابلو ورودی آنجا نوشته:این مردان دارای شغل ثابت هستند.
مردان به نظرش جالب می آیند، ولی تصمیم میگیرد طبقه بالا را هم ببیند.
اینجا نوشته این مردان دارای شغل ثابت هستند و بچهها را دوست دارند.
با خودش میگه خیلی خوبه،ولی من بیشتر میخوام و به طبقه سوم میره!
اینجا نوشته شده این مردان شغل ثابت دارند و بچهها را دوست دارند و بسیار خوش قیافه هستند.
نگاهی به مردان میندازه، میگه وای خدای من!
ولی احساس می کنه که باید بره طبقه چهارم که آنجا نوشته:
این مردان شغل ثابت دارند، بسیار خوش تیپ و قیافه هستند، عاشق بچهها هستند و به کار های خانه علاقمندند!
خانم اینجا رو هم می بینه و میگه:
واااای خدای من کمک کن! دیگه نمی تونم خودمو نگهدارم !
ولی ناخود آگاه میره طبقه پنجم که اینجا نوشته:
این مردان شغل ثابت دارند، عاشق بچهها هستند، فوق آلعاده خوش بر و رو هستند، شدیداً به کارهای خانه علاقمندند و مردانی رُمانتیک می باشند!
دیگه آن چنان وسوسه شده که نمی تونه صرف نظر کنه، ولی باز ناخود آگاه میره
طبقه ششم که اینجا روی یک تابلوی دیجیتال نوشته:
شما بازدید کننده شماره ۳۱۴۵۶۰۱۲از این طبقه هستید. اینجا هیچ مردی وجود ندارد ! این طبقه فقط برای این است که ثابت کنیم که زن ها را به هیچ وجه نمی توان راضی نمود!!
از بازدیدتان از فروشگاه شوهر سپاسگذاریم!
👆👆👆👆
این مطلب برای من ارسال شده و خواستم ببینم نظر شما چیست؟آیا موافقید؟اگر موافقید چرا اینگونه است؟
7-
""عشق، شغل نیست""
عشق ، حرفه ای متشخصانه یا چیزی ازین دست نیست
درآمیختن ، حرفه دندانپزشکی نیست
که درد را برطرف و حفرهها را پر کند...
تو پزشک من نیستی
تو درمان من نیستی
هیچ کس چنین قدرتی ندارد
تو فقط یک همراه یک مسافری
این نگرانیهای مداوا گونهات را کنار بگذار
اینهمه توداری، اینهمه دلسوزی
بگذار خشمت فوران کند
بگذار خشمم فوران کند
نه به تایید تو و نه به تعجب تو
نیازی نیست
نیازی نیست قانونی برایش تصویب شود
بر علیه هیچ بیماری ای نیست
تنها بر علیه خود توست...
لازم نیست درک شود،
شسته شود
یا سوزانده شود...
تنها باید گفته شود...گفته شود.
بگذار آن را به زمان حال بگویم...
مارگارت_آتوود
8-
امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید به کسانی فکر کنید که قادر به تکلم نیستند.
قبل از اینکه بخواهید از مزه ی غذای تان شکایت کنید،به کسی فکر کنید که اصلا چیزی برای خوردن ندارد.
امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید،به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنی،به کسی فکر کنید که آرزوی بچه دار شدن دارد
پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید،به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید
و از آن شکایت کنید به افراد بیکار و ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند فکر کنید.
زندگی،یک نعمت است با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید
9-
هریسون فورد زمانی که 30 ساله بود، کابینت میساخت! اما امروز یکی از مشهورترین بازیگران است. اوپرا وینفری در 30 سالگی هنوز به دنبال شغل بود! اما امروز مشهورترین مجری جهان است. جی کی رولینگ، در 30 سالگی در حالی که هیچچیزی نداشت مشغول نوشتن رمانش بود. هرگز برای شروع دیر نیست ، فقط کافیست اراده کنید و بخواهید که بشوید...
10-
نگاهی به کتاب پدر پولدار، پدر بی پول
نوشته رابرت کیوساکی
کاسبیچیست؟
کاری که نیاز به حضور شخصی نداشته باشد. من مالک آن باشم ولی توسط شخصی یا اشخاص دیگری اداره می شود.
اگر خودم مجبور به کار در آن محل باشم، دیگر نمی توان نامش را کاسبی گذاشت، در آن صورت، شغل من می شود.
به کسب شخصی خودتان اهمیت دهید.
مشکلات مالی، اغلب نتیجه مستقیم کار کردن مادام العمر برای دیگران است
شغلتان را از دست ندهید، اما شروع کنید به خرید دارایی های حقیقی، و نه بدهی یا خرده ریزهای غیر ضروری،
که درست پس از لحظه خرید ارزش واقعی شان را ازدست می دهند.
مثل چوب گلف ۴۰۰ دلاری من، که از جنس تیتانیم بود، به مجرد اولین ضربه محکمی که با آن زدم،۱۵۰ دلار کاهش قیمت یافت.
11-
نمیخواهم چاق باشم...
نمیخواهم ورشکسته باشم...
نمیخواهم پیر باشم...
نمیخواهم در این شغل بمانم...
نمیخواهم بیمار باشم...
و...
و...
و...
واقعا فکر میکنید، با تمرکز به جملات منفی چیزهای مثبت را جذب میکنید؟
این جملات چون به صورت پیکار ذهنی و اداکردن جملات منفی است، هرگز نتیجه نمیگیرید.
فقط اتلاف وقت است!!!
"هر چه بیشتر به چیزهایی که نمیخواهید، فکر کنید بر آنها خواهید افزود.
آنچه همواره درباره ی خود و زندگی خویش دوست نمیداشتید ، احتمالا هنوز وجود دارند!
به هر چه توجه کنید، آن موضوع بزرگتر و پیچیده تر شده و در زندگیتان پایدار میماند.
👤 لوئیز هی
نویسنده و سخنران انگیزشی
12-
"بانک زمان" در سوئیس
✍️امیرعباس زینت بخش
✅یک دانشجوی خارجی که برای ادامه تحصیل به سوئیس رفته می نویسد: در زمان تحصیل، نزدیک دانشگاه یک خانه اجاره کردم. صاحبخانه یک خانم 67 ساله بود که با شغل معلمی بازنشست شده بود. طرح های بازنشستگی در سوئیس آنقدر قوی هستند که بازنشستگان هیچ نگرانی برای خورد و خوراک ندارند.
به این جهت؛ یک روز از اینکه متوجه شدم او کار پیدا کرده متعجب شدم! مراقبت از یک پیرمرد 87 ساله!
از او پرسیدم آیا برای نیاز به پول این کار را می کند، پاسخش من را متحیر کرد!👈من برای پول کار نمی کنم، بلکه "زمان" خودم را در "بانک زمان" سپرده می کنم تا در زمانی که (مثل این پیرمرد) توان حرکت ندارم، آنرا از بانک بیرون بکشم!
🔲این اولین بار بود که درباره مفهوم "بانک زمان" می شنیدم! وقتی بیشتر درباره آن تحقیق کردم، متوجه شدم "بانک زمان" یک طرح بازنشستگی برای مراقبت از سالمندان است که توسط وزارت تامین اجتماعی فدرال سوئیس تدوین و توسعه داده شده است.
داوطلبان، زمان مراقبت از سالمندان را در حساب شخصی شان در "سیستم امنیت اجتماعی" پس انداز کرده تا وقتی خود؛ پیر ناتوان شدند یا نیاز به مراقبت داشته باشند، از آن برداشت کنند!
طبق قرارداد؛ یک سال بعد از انقضای خدمات متقاضی (سپرده گذاری زمان)، بانک زمان میزان ساعات خدمات را محاسبه کرده و به او یک "کارت بانک زمان" می دهد! وقتی او هم نیاز به کمک یک نفر دیگر دارد، می تواند با استفاده از آن کارت؛ "زمان و بهره" آنرا برداشت کند. بعد از تایید، بانک زمان داوطلبانی را برای مراقبت از او در بیمارستان و یا منزل تعیین می کند!
✔️در ضمن، متقاضیان سپرده گذاری "زمان"، باید سالم و تندرست، دارای مهارت های ارتباطی خوب و پر از عشق و علاقه به همنوعان باشند!
👈صاحبخانه ام هفته ای دو بار برای مراقبت از پیرمرد سرکار می رفت و هر بار هم دو ساعت وقت برای خرید، تمیز کردن اتاق، آفتاب گرفتن پیرمرد و گپ زدن با او سرمایه گذاری می کرد!
✔️اتفاقا یک روز دانشگاه بودم که تماس گرفت و گفت در حالی که شیشه اتاق منزل خودش را تمیز می کرده از چهارپایه افتاده! من فورا مرخصی گرفتم و او را به بیمارستان رساندم. مچ پای او شکسته بود و برای مدتی نیاز داشت روی تخت بماند. داشتم کارهای تقاضا برای مرخصی جهت مراقبت خانگی را انجام می دادم که به من گفت جای نگرانی نیست چرا که برای برداشت از بانک زمان درخواست داده است!
ظرف کمتر از دو ساعت بانک زمان یک داوطلب فرستاد که به مدت یک ماه هر روز با گپ زدن و پختن غذاهای لذیذ از او مراقبت می کرد.
او به محض بهبودی، دوباره مشغول کار مراقبت از دیگران شد و گفت که می خواهد برای روزهای پیری زمان سپرده گذاری کند!
مسلما پیاده شدن چنین ایده ای در کشورمان که جمعیت سالمند آن نزدیک 10 درصد بوده و با شتاب به سمت 30 درصد شدن در حال حرکت است!، نه تنها هزینه های بیمه و مراقبت در دوران سالمندی را کاهش می دهد، بلکه موجب تقویت اتحاد و همبستگی میان نسل ها شده که در سایر طرح های پولی موجود نظیر خانه سالمندان و پرستار خانگی کمتر دیده می شود!
📌ایده "بانک زمان" یا "بانک مراقبت از سالمندان" اولین بار در سال 2012 و در شهر اس تی گلن سوئیس که جوانترین جمعیت را دارد، مطرح و پیاده شد و طبق گزارش دولتی که قصد دارد "فرهنگ زیبای روستایی مراقبت از یکدیگر" را به شهرهای مدرن بیاورد؛ بیش از نیمی از جوانان از این طرح استقبال کرده اند!
استقبال جوانان از چنین طرحی و همجواری، همزبانی و همدلی با سالمندان؛ یعنی ترکیب خامی و پختگی و کسب تجربه فراوان برای جوانان، زنده ماندن اخلاق و احترام به اصل و ریشه در جامعه و همچنین روشن شدن چراغ امید در دل سالمندان...
13-
یادتان باشد که تنها چیزی که همیشه با خودتان به هر جایی حمل میکنید،
#خودتان
است!
قبل از تعویض دوست،
شغل یا آدرستان
خودتان را عوض کنید...
14-
ترس ما صداهای متفاوتی دارد
*مثلا ممکن است بگوید:
تو خیلی چاقی. تو خیلی پیری. تو خیلی قد کوتاهی. تو خیلی احمقی. هیچ کس تو را نمیخواهد. تو برای هیچ کاری شایستگی نداری.
*شاید صدای ترسمان بیشتر شبیه به نجوایی باشد که همیشه به ما میگوید:
مراقب باش! دقت کن! آنها راجع به تو چه فکری خواهند کرد؟ مواظب باش که تو را احمق فرض نکنند.
*شاید صدای ترس ما حاکی از تردید باشد:
اما اگر این کار اشتباه باشد چی؟ اگر دیگر کسی برایم نماند چی؟ اگر نتوانم شغل دیگری داشته باشم چی؟
*شاید ترس ما وارد روابطتان شده و میگوید: اعتماد نکن! آنچه نیاز داری را طلب نکن! خیلی بخشنده نباش! دوباره امتحان نکن! کنترل را از دست نده!
*شاید صدای ترسمان از نوع انکار باشد:
بعداً به این موضوع رسیدگی خواهم کرد.
*شاید صدای ترس ما تدافعی یا سرزنشگر باشد: همه چیز تقصیر آنهاست! نباید این اتفاق برای من میافتاد! چرا باید خودم را تغییر دهم؟ چرا باید این موضوع را نادیده بگیرم؟ چرا باید گذشت کنم؟
*شاید صدای ترس ما به شکل استیصال باشد: نمیدانم چکار کنم؟ گیر افتادهام. نیاز به کمک دارم. نمیدانم چه میخواهم.
*شاید صدای ترس ما ناشی از وسواس فکری باشد ، طوری که بارها و بارها به ما بگوید که چرا استحقاق جسمی که میخواهید، عشقی که میخواهید، سلامتی و نشاطی که میخواهید، شغلی که میخواهید یا صمیمیتی که میخواهید را ندارید.
*یا شاید ترس در لباس ترحم و دلسوزی در ما متجلی گردد؛ نمیدانم آیا اصلاً خواهم توانست این موضوع را حل کنم یا نه. نمیتوانم باور کنم که این اتفاق برای من افتاده است. فکر نمیکنم کسی واقعاً بداند در چه مخمصهای گیر افتادهام.
••ما یاد گرفتهایم وقتی با ترسهایمان روبرو میشویم صورت مسئله را پاک کنیم .
*برای این که به شجاعت دست پیدا کنیم، باید پرده از ترس های مان برداریم، آنها را بپذیریم و درک نماییم و تنها راه درک ترس های مان این است که آنها را همانطور که هستند به رسمیت بشناسیم. به این معنا که بپذیریم آنها برداشتهای نادرستی هستند که از تجارب گذشته ما بیرون آمدهاند.
15-
❄️ نویسندهای مشهور، در اتاقش نشسته بود تک و تنها. دلش مالامال از اندوه قلم در دست گرفت و چنین نوشت:
"سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند.
مدتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت.
در همین سال به سن شصت رسیدم و شغل مورد علاقهم از دستم رفت.
سی سال از عمرم را در این مؤسسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم.
در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکیاش محروم شد.
مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد." و در پایان نوشت، "خدایا، چه سال بدی بود پارسال!"
در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجّه شود، وارد اطاق شد و همسرش را غرق افکار و چهرهاش را اندوهزده یافت. از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند.
بی آن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اطاق را ترک کرد. اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد.
نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود:
"سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا، که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم.
سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم.
حالا میتوانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزونتر صرف نوشتن کنم. در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آن که زمینگیر شود یا متّکی به کسی گردد، بی آن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت.
در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید.
اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آن که معلول شود زنده ماند.
" و در پایان نوشته بود، "سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!"
نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد.
*✨در زندگی روزمره باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار میکند بلکه شاکر بودن است که ما را مسرور و شادمان میسازد.*
16-
سودمندی و مفید بودن در یک روز، بستگی به مقدار کاری که در اون روز انجام میدین داره.
سودمندی و مفید بودن در یک سال، مبنی بر مقدار فکری که در اون سال میشه هستش.
سودمندی و مفید بودن سیر زندگی و حرفه یا شغل بر اساس مقدار زمانی که براش صرف یادگیری بشه هستش.
آدام گرانت
17-
مردم فکر میکنند با فرار از یک موقعیت یا یک شخص ناخوشایند و ناهماهنگ میتوانند از شر آن خلاص شوند.
بی خبر از اینکه به هر کجا بروند با همان وضع روبه رو خواهند شد و آن قدر این تجربه ها تکرار می شود تا درسهایی را که باید بیاموزند فرا گیرند.
🔹اگر از پدر عصبانی و سخت گیرتان فرار کنید و ازدواج را ترجیح دهید در زندگی تان همان وضع را دریافت میکنید
🔹اگر از کارتان ناراضی و ناخشنود بیرون بیایید دوباره در کار بعدی دچار نارضایتی می شوید
شما باید ارتعاش واحساستان به آن شرایط و افراد را خوب کنید و سپس از آنها رها شوید تا دوباره همان چیزها را دریافت نکنید و خواستهتان را جذب کنید...
18-
کانال استاد سید حمیدرضا محتشمی t.me/SHRMohtashami
از دیوید راکفلر پرسیدند:
چگونه به این ثروت و شوکت رسیدی؟
گفت: از خدا خواستم و خودم بدست آوردم.
گفتند چگونه؟
گفت: من بیکار بودم. گفتم خدایا کاری برایم پیدا کن تا در آمد کافی برای پرداخت اجاره ی یک منزل نقلی را داشته باشم.
چون از طرف خدا اقدامی انجام نشد، خودم دست به کار شدم و به خدا گفتم: خدایا تو به این نیازهای کوچک رسیدگی نکن. من خودم کار پیدا میکنم. تو فقط حقوقم را افزایش بده.
کاری در راه آهن پیدا کردم. کارگری. در کوره ی لوکوموتیو ذغال سنگ می ریختم. اما حقوقش اندک بود.
به خدا گفتم تو سرت شلوغ است و کارهای مهم تری داری. تو خانه ی نقلی مناسبی برایم پیدا کن و من تلاش ام را بیشتر میکنم و بیشتر کار میکنم تا درآمد بیشتری کسب کنم.
پس از پیاده شدن از قطار، به ذغال فروشی پرداختم. اندکی درآمدم اضافه شد ولی از خانه نقلی خبری نشد.
گفتم خدایا میدانم خانه ی نقلی پیدا کردن در مقام و شأن تو نیست. من خودم آن را پیدا میکنم. در عوض تو شریک زندگی مرا پیدا کن.
اگر میخواستم منتظر خدا بشوم هنوز هم مجرد بودم. پس دختر مناسبی پیدا کردم و با او دوست، و سپس نامزد شدیم و ازدواج کردیم.
هرچه را از خدا خواستم، به نوعی به من گفت، خودت میتوانی، پس زحمت آن را به دوش من نیانداز و روی پای خودت بایست.
رابطه ی من و خدا هنوز به همین صورت پیش می رود و او هنوز به من اعتماد کافی دارد که میتوانم قدم بعدی را هم خودم بردارم.
همین اعتماد او به من قوت قلب میدهد و من با پای خویش جلو میروم.
خدایا متشکرم که به جای گدا، مرا همچون خودت کردی تا متکی به کسی یا چیزی نشوم...
19-
به این نتیجه رسیدهام که بیشترِ مردم بزرگ نمیشوند. ما جای پارک خودمان را پیدا میکنیم و به کارتهای اعتباریمان افتخار میکنیم. ازدواج میکنیم و جرات میکنیم بچه دار شویم و به آن بزرگ شدن میگوییم؛ اما فکر کنم بیشترین کاری که میکنیم پیر شدن است ! ما تراکمِ سالها را در بدنهایمان و روی صورتهایمان این طرف و آن طرف میبریم، اما معمولا خودِ حقیقی ما، کودکِ درون مان، هنوز بیگناه است و مثلِ گیاهِ مگنولیا، خجالتی است !
نامه ای به دخترم
مایا_آنجلو
34-
رابرت داوینسن قهرمان مشهور گلف وقتی در یک مسابقه قهرمان شد ، زنی به سویش دوید و گفت : بچه ام مریضه ، به من کمک کن و گرنه اون میمیره! رابرت بلافاصله همهٔ پولی رو که برنده شده بود به اون زن داد.
هفتهٔ بعد یکی از مقامات ورزش گلف با رابرت تماس گرفت و به او گفت : خبر بدی برات دارم ، آن زن کلاه بردار بوده و اصلا ازدواج نکرده بوده که بچهٔ مریض داشته باشه
رابرت داوینسن در پاسخ گفت : این که خبره خیلی خوبیه ، یعنی بچهای مریض نبوده که در حال مرگ باشه خدارو شکر!
دنیا را انسان هایی زیبا میکنند که ؛
بی هیچ توقعی مهربانند ...
20-
خود را آسان بگیرید!
ما در دنیایی زندگی میکنیم که اکثر مردم ، خود و تصمیمات خود را بسیار جدی میگیرند . خبر تازهای برایتان دارم ؛ هیچ چیز آنقدر اهمیت ندارد .
باور کنید!
اگر در اثر تصمیمی که اتخاذ میکنید مقداری سرمایه از دست بدهید ، اشکالی ندارد .
شما یاد میگیرید که چگونه میتوان با چنین موقعیتی کنار آمد . اگر رابطه عشقیتان را از دست بدهید ، مانعی ندارد ، شخص دیگری را پیدا خواهید کرد .
اگر تصمیم به طلاق میگیرید ، مسئلهای نیست ، شما خواهید آموخت که چگونه باید به تنهایی زندگیتان را اداره کنید .
اگر تصمیم به ازدواج میگیرید ، مهم نیست . شما از این به بعد تشریک مساعی را خواهید آموخت .
21-
قورباغه به کانگورو گفت: من میتونم بپرم و تو هم میتونی. پس اگر باهم ازدواج کنیم.
بچهمان میتواند از روی کوهها بپرد و ما میتوانیم اسمش را «قورگورو» بگذاریم.
کانگورو گفت: "عزیزم" چه فکر جالبی. من با خوشحالی با تو ازدواج میکنم اما دربارهی قورگورو بهتر است اسمش را بگذاریم «کانباغه»
هر دو بر سر «قورگورو» و «کانباغه» بحث کردند و بحث کردند.
آخرش قورباغه گفت: برای من نه «قورگورو» مهم است و نه «کانباغه». اصلا من دلم نمیخواهد با کانگوروی لجبازی مثل تو ازدواج کنم!!
کانگورو گفت: «بهتر»
قورباغه دیگر چیزی نگفت.
کانگورو جست زد و رفت.
آنها هیچوقت ازدواج نکردند، بچهای هم نداشتند
که بتواند از کوهها بجهد و یا یک فرسنگ بپرد!!
چه بد، چه حیف...
که نتوانستند فقط سر یک اسم توافق کنند!!
👤 شل سیلوراستاین
22-
تاکنون چند بار پیش آمده که جایى دعوت شدهاید و پذیرفتهاید، ولى همین که نزدیک رفتن مىشود، مىگویید من چرا باید بروم یک همچین جایی!؟
تا حالا بارها و بارها شده که تصمیمى گرفتیم و دقایق و ساعاتى بعد پشیمان شده ایم!!!
این اتفاقات حاصل وجود همان «من» های مختلف در ما مىباشد؛
- از فردا رژیم مىگیرم!
- از پس فردا زبان مىخوانم!
- از شنبه مىرم کلاس ورزش!
- با فلانى ازدواج مىکنم!
- فلان کار را انجام مىدهم!
هر «من» از وجود آن دیگرى بىخبر است! و خودش را من حقیقى مىداند و قول و قرار مىگذارد، اما آن من دیگر که باید عمل کند، اصلا خبر ندارد!!!
این همه تضاد میان «من» ها را با خلق «مشاهدهگر» بدون قضاوت بپذیرید تا با «کارکردن» به تثبیت و فردیت و اراده برسیم.
👤 گرجیف
اینستاگرام دکتر حمید رضا محتشمی
23-
از بهترین خوابهایی که داشتم اونایی بود که خسته دراز میکشیدم و مادرم چادرش رو میکشید روم تا بخوابم.
از عطر چادرش مست میشدم،
انگار قرص آرامبخش به آدم دادن،
کاش "ادکلن بوی مادر" داشتیم!
مادرهای ما از نسل مادرهایی هستند که تختخواب دونفره نداشتن اما شب سرشون رو با شریک زندگیشون، روی یک متکا میذاشتن،
عاشقانههاشون رو جار نمیزدند که دنیا بفهمه،
مادرهای ما از نسل مادرهایی هستند که به قناعت و قانع بودن افتخار میکردند،
مادرهای ما یک میز پر از عطر و لاک و ماتیک نداشتند، اما بعد از حمام لپهاشون گل میانداخت و لباسهاشون بوی عطر و صابون میداد،
مادرهای ما با کم و زیادِ زندگی ساختن و دَم نزدن ... صبور بودن ...
کیک تولد و کادوی ولنتاین و سالگرد ازدواج نداشتن اما خندههاشون عمیق و از ته دل بود،
مادرهای ما هود و ماکروفر و ظرفشویی نداشتن اما خونههاشون همیشه بوی تمیزی میداد،
عطرِ غذاشون تا سر کوچه میومد،
سبزی و نون تازهشون همیشه سر سفره بود،
شیشههای ترشیشون دور حیاط چیده بود،
نگران مانیکور و پدیکور ناخنهاشون نبودن،
با دستهاشون کتلت درست میکردن اونقدر خوشمزه که انگشتامون رو هم باهاش میخوردیم،
مادرهای ما واقعی بودند ...